نتایج جستجو برای عبارت :

از درسای کتابا

وقتی تو کتابا زندگی می‌کنی.وقتی تو حساس‌ترین شرایط زندگیت می‌شینی کتابایی رو می‌خونی که نباید، همین می‌شه..همین که برای خودت از دید آدمای دیگه قصه می‌سازی..دلیل میاری و توجیه می‌کنی که اونا هرکاری رو بکنن و تو این اجازه رو نداشته باشی که چیزی بگی چون تو اونی نیستی که کتابا ترسیم می‌کنن تو نه اون‌قدر خاصی نه اون‌قدر قوی‌ای اما بقیه هستن بقیه همون‌قدر تو دنیای دورشون تاثیرگذارن که شخصیتای توی کتابا.
اما بازم پناه میارم به این کلمه‌ها
کتابا واقعاً گرونن...الان فقط اگه بخوام تست‌های شهریور ۹۸ (ماژور + مینور) رو بخرم، می‌شه حدود ۳۰۰ و خورده ای.و اگه بخوام تست‌های اسفند ۹۷ رو بخرم (ماژور + مینور) جمعاً می‌شه ۲۰۰ و خورده‌ای.و اگه بخوام هر چهار کتاب رو کپی بخرم، جمعاً شاید بشه ۲۰۰ تومن، بلکه کمتر. تازه با فنر...از طرفی، من واقعاً پول ندارم.از طرف دیگه، دلمم نمی‌خواد حروم‌خور باشم... این کتابا واضحاً زحمت زیادی کشیده شده واسشون.نمی‌دونم چیکار کنم... من که کپی‌شو سفارش دادم ولی ته
یه چیزیو یادم رفت بنویسم: موقع خوندن آنا کارنینا وقتی که کم کم داشتم از این کتاب لذت میبردم؛ دچار حس دوگانه‌ای شدم. هم میخواستم این کناب تموم شه برم سراغ بقیه کتابها و هم اینکه خیلی خوشم اومده بود ازش و میخواستم ادامه دار باشه و حالاحالاها بخونمش . عجیب بود. در نهایت پی بردم که شاید این کتاب لذت بخشه و خوشم میاد و فلان اما بالاخره باید تموم شه تا برم سراغ کتابای دیگه که اونا هم لذت بخشن و شاید لذت بخش تر هستن و جذاب و جدید و خلاصه تجربه بعدی.
و ا
همینطور که کارتن کتابا رو به سختی جابجا میکنه، زیر لب غرولند میکنه:«آخه کی تو خونه ی مستاجری اینقدر کتاب میاره؟ اصلا به چه دردی میخوره اینهمه کتاب؟»
مثل پیرزنا باهاش کل کل میکنم: «حالا اینهمه چیزمیز اشکال نداره تو خونه مستاجری، فقط یه کارتن کتاب زیادیه؟!»
باز یکی اون میگه یکی من... مث پیرزن پیرمردا!
تازه خبر نداره که دوسه تا کارتنِ همینجوری هم خونه ی پدری دارم که وقتی اون خونه فروش بره، مجبورم نصف کتابا رو بیارم خونه و نصف دیگه ش رو با اکراه
خیلی جالبه دقیقا وقتی کتاب موج ها که داخلش به تله پاتی و پیشبینی و اینجور چیزا اشاره شده بود تموم کردم، توی دنیای سوفی به این قسمت رسیدم که این چیزا رو رد میکنه. یه بار دیگه، کتابا ما رو پیدا میکنن، یه بار دیگه یه کتاب منو پیدا کرد! جالبه که دنیای سوفی رو مدتهاست میخونم و هربار یه جاییش زو میخونم قبلش درباره اش اطلاع کسب کردم. البته نه همیشه ها. دفعه قبلی درباره وایکینگ ها بودش.
یعنی این کتاب صبر میکنه ون اول اطلاعات لازم رو بگیرم بعدش اون قسمت
حس میکنم یه چیزی گم کردم. حتی نمیدونم این چیه که در من گم شده . ولی سعی کردم دنبالش بگردم.
رفتم کتابخونه و یه گشت سریع بین کتابا زدم.برعکس همیشه، حوصله نداشتم بینشون بگردم و کند و کاو کنم.
رفتم موهامو کوتاه کردم. خیلی هم کوتاه کردم. کاری که همیشه بهم انرژی میداد. حتی یک جفت از گوشواره های دوست‌داشتنی ام رو هم کل روز توی گوشم انداختم. ولی حسم عوض نشد. 
رفتم به کتابفروشی مورد علاقه ام و یه گشتی بین کتابا زدم. بازم حوصله نداشتم وجب به وجب کتابفروشی ر
فکر کنین خیلی اتفاقی بدون قصد قبلی کتاب بخرین،"کاش کسی جایی منتظرم باشد"رفته بودم ملاقات مادر بزرگم که از نمایشگاه کتاب بیمارستان خریدم.
"جنس ضعیف"به نیت هدیه دادن به ف.ح گرفتم که خب فکر کنم دیگه قرار نیست هدیه ش کنم.
"خودت را به فنا نده"خیلی اتفاقی بابا خواست از دیجی کالا تلفنش رو بخره و من یهویی توی لیست کتابا دیدمش و اضافه کردمش به سبد خرید.
حس خوبی دارم،این کتابا رو توی بازه زمانی مختلف خریدم و امروز حوصلم گذاشت و اومدم و نوشتم.
دوست دارم اک
فکر کنین خیلی اتفاقی بدون قصد قبلی کتاب بخرین،کتاب"کاش کسی جایی منتظرم باشد"رفته بودم ملاقات مادر بزرگم که از نمایشگاه کتاب بیمارستان خریدم.
"جنس ضعیف"به نیت هدیه دادن به ف.ح گرفتم که خب فکر کنم دیگه قرار نیست هدیه ش کنم.
"خودت را به فنا نده"خیلی اتفاقی بابا خواست از دیجی کالا تلفنش رو بخره و من یهویی توی لیست کتابا دیدمش و اضافه کردمش به سبد خرید.
حس خوبی دارم،این کتابا رو توی بازه زمانی مختلف خریدم و امروز حوصلم گذاشت و اومدم و نوشتم.
دوست دار
من وقتی کلاس پنجم بودم ، با خودم میگفتم چقدر خوب که سال دیگه میرم تو مدرسه خواهرم و باهم یک جا درس می خونیم.
که یکدفعه اعلام کردن نظام آموزشی عوض شده و سال بعد همون مدرسه میمونم و میرم کلاس ششم!!!
اومدم بالاتر و گفتن نظام آموزشی تغییر کرده...و خب باااید کتابا عوض بشن...خب کتابا عوض شد...یسری دبیرا اصلا بلد نبودن تدریس کنن مطالب رو!
اومدم ۱۲ام گفتن کنکور اینجوریه و با معدلم میشه رفت و فلان...
اومدم دانشگاه دو روز رفتم که کرونا اومد و گفتن با این برنا
بابا میگه دارم به این فکر میکنم تو تعطیلات بتونی کل آیین دادرسی کیفری رو حفظ کنیو بذاری کنار!
میگم بابااااا به خدا خستم...
الان عروسیه تو دلم که تعطیل شده دو روز ریخت این کتابا رو نمیبینم...
میگه برات متاسفم!
....
حالا خوبه من دیروز داشتم تو تب میسوختما....یه امروز حالم خوبه این صحبتا شروع شده...
بعضی کتابا مرجع تقلید نوجوونی منم بود...مثه کتاب مکتوب از پائولو کوئیلو ، کتاب کیمیاگر و ساحره پرتوبلو که نقطه عطف زندگی من بود که مدت ها بعد مفهومشونو عمیق فهمیدم
اصن همین ساحره پورتوبلو یکی از دلایل شروع سفرهام و رشته کودک بود
و برباد رفته با جمله «فردا بهش فکر میکنم»
شما چه کتابایی سرنوشت ساز یا رساله تقلید بودن براتون؟
هر از گاهی به سرم میزنه، اسم بچه های دوران مدرسه از دبستان تا دبیرستان رو تو اینستا سرچ میکنم و هر بار متحیر میشم. یک ماه هم نیست که اینستام رو اکتیو کردم ولی تو همین یک ماه کلی از همینا بهم ریکوئست دادن و من فقط از روی اسمشون میشناسم. نه از روی چهره. حتی بچه های دبیرستان رو! 
همه یه مشت داف و پلنگ، سنتی تر ها متاهل شده ان، یا حتی بچه دارن بعضیاشون! دو سه مورد طلاق هم داشتیم خبرش به گوشم رسیده
فاطی جون؟ داری چه غلطی میکنی؟ با همون فنوتیب با همون کا
_چند وقتیه دوس دارم مطلبی بنویسم که قابل خوندن باشه ولی موضوعی پیدا نمیکنم ،البته دلیلشم میدونم اول اینکه رو آوردم به نوشتن تو دفترچه های قدیمم ....دوم  اینکه بیش از اندازه افکارمو نشخوار میکنم و این باعث میشه اون حس تازه بودن مطلب برام از بین بره و منصرف بشم از گفتنش....
داشتم به اتفاقات این چند وقت فکر میکردم ولی هیچ اتفاقی که زندگیمو تکونی بده پیدا نکردم ،البته بجز درس نخوندن این روزهام که خودش به تنهایی قراره کلا آینده امو جابجا میکنه ....
یه
مقدمه:
سلام،همون طور که گفتم در امتحانات ترم یکم شکست خوردم الان بیش از حد شکست روحی خوردم و اصلا دیگه دستم سمت کتابا نمیره؛شماهم تا حالا اینجوری بودید؟
اگه بودید و توانسته اید که اون رو حل کنید لطفا من رو هم راهنمایی کنید الان وضعم بد جوری خرابه. لطفا سریع تر سریع تر از طریق نظرات یا نظر خصوصی یا از طریق ارتباط با ما در قسمت بالا ی سایت،منو سایت
این ولعم برای خوندن کتابا داره می‌ترسوندم. 
هی نگاهم می‌افته به کتابای جدیدم که روی میزن و حس می‌کنم دلم می‌خواد هیچ کاری نکنم و فقط بشینم بخونمشون. از اون طرف انگار تازه یادمون اومده که سال داره تموم می‌شه و با دوری و عین داریم با سرعت کتابامونو باهم جابجا می‌کنیم که چیز خوبی نداشته باشیم که بقیه نخونده باشن. 
حالا این وسط این حقیقت که باید برم مدرسه رو مخمه. یعنی چی، تو اون زمانی که تو مدرسه تلف می‌کنم_یعنی زمانی که تو کلاسم، نه زنگای تف
من : الیف شافاک میگه که جهان را باید مثل کتابی ببینی، مثل کتابی که در انتظار خواننده‌اش است، هر روزش را باید جداگانه خواند. نه روی گذشته باید تمرکز کنی، نه روی آینده. اصل این لحظه است. باید صفحه به صفحه پیش بروی...
وی: این یعنی بهانه جدید برای درس نخوندن ؟ :| 
من : دقیقا :))))
وی: خب ؛ این و بقیه کتابا هم که هنوز پیشته , میاری برام, اصلا نمیفهمم یکی که کنکور داره چرا روزی سه ساعت کتاب غیر درسی میخونه؟ :/
من: الان که بیشتر فکر میکنم منظورش اینه هر روز یه ص
کاراموزی تموم شد و "گریز دلپذیر"هم همینطور؛
یه کتاب کم حجم و بامزه،میتونم بگم تقریبا تا الان هرکتابی که خوندم اونقدراهم بد نبوده که از افتضاح بودنش حرف بزنم.
یه کتاب معمولی و ساده و از اون کتابا که اگر دست من باشن خیلی سریع تموم میشن،برداشت خاصی نمیشد ازش کرد اما بازم جذاب بود.
《...بدانیم نباید با آدم های کله پوک بحث کنیم،این که بگذاریم نفله شوند،بالاخره که نفله خواهند شد،وقتی ما در سینما هستیم،در تنهایی میمیرند‌.》
در کنار"آیین دوستیابی"با
نمیدونم امروز رو تبریک بگم یا تسلیت، تعریفی که از دانشجو تو کتابا و فیما هست با چیزی که الان خودمون هستیم خیلی فرق داره ، نمیدونم چرا اون ادم شاد و جویای علم رو نمی بینم که استادش بهش انگیزه میده ، یه مشت ادم دور هم جمع کردن که از ناامیدی و اینده پوچ می نالند،
بگذریم...،
روز دانشجو رو به همه عزیزان تبریک میگم❤️ به امید آینده ای بهتر
با ما همراه باشید.
از وقتی یادم میاد‌ عاشق کتابا و فیلما و کارتون های ماجراجویی و جنایی بودم. خیلی زودتر از سنی که باید پوآرو و خانم مارپل میدیدم و کتابای آگاتا کریستیو میخوندم. همون جوری که هنوز هم عاشق کتاباشم و سعی میکنم سالی یکی دوتاش رو بخونم. خلاصه من عاشق فیلم و کتاب جنایی، سال قبل یه هته مونده به عید برای خرید کتاب دست خودمو گرفتم و رفتم شهر کتاب چهارباغ. داشتم دنبال کتاب برای عیدی دادن به اقوام میگشتم که چشمم به عکس رولینگ روی قطع یکی از کتابا خورد. رفت
از وقتی یادم میاد‌ عاشق کتابا و فیلما و کارتون های ماجراجویی و جنایی بودم. خیلی زودتر از سنی که باید پوآرو و خانم مارپل میدیدم و کتابای آگاتا کریستیو میخوندم. همون جوری که هنوز هم عاشق کتاباشم و سعی میکنم سالی یکی دوتاش رو بخونم. خلاصه من عاشق فیلم و کتاب جنایی، سال قبل یه هفته مونده به عید برای خرید کتاب دست خودمو گرفتم و رفتم شهر کتاب چهارباغ. داشتم دنبال کتاب برای عیدی دادن به اقوام میگشتم که چشمم به عکس رولینگ روی قطع یکی از کتابا خورد. رف
نمیدونم چرا قبل از اینکه تعطیل شیم همه ی فیلما و کتابا میگن بیا منو ببین و بخون ولی وقتی تعطیل میشی همه میرن کنار...:/
عاخه این چ وضعشه؟!
چرا مسئولین رسیدگی نمیکنن؟!
پ ن:می خوام رمان بخونم...شاد باشه آخرش هم غمگین تموم نشه...
لطفا پیشنهاد کنین^...^
#حوصله های سر رفته:/
#فیلم_کتاب_نقاشی_خواب...:/
روز و شبتون سرشار از آرامش و وقتتون پربرکت...

یاعلی...
دیروز توی باغ کتاب یه جور بدی همه‌ی کتابا رو میخواستم ولی توانای خرید هیچ کدوم و نداشتم. و جالب تر از اون سلایق گستردم بود که یه جا باعث شد... 
وایسم، به خودم فکر کنم و بگم: بلاخره که چی‌؟ جم کن این ذهن همه چی پسندت و‌‌
ولی باز نمیتونم انکار کنم این قضیه رو که هنوز این سلایق گسترده رو دوس دارم. اینجوری با آدمای بیشتری در ارتباطم، با هرکس حتی شده یه علاقه‌ی مشترک پیدا میکنم و خیلی بهم کیف میده این ارتباط با آدمای خوبه دورم :)
جالبم برای خودم اینم
دیروز توی باغ کتاب یه جور بدی همه‌ی کتابا رو میخواستم ولی توانای خرید هیچ کدوم و نداشتم. و جالب تر از اون سلایق گستردم بود که یه جا باعث شد... 
وایسم، به خودم فکر کنم و بگم: بلاخره که چی‌؟ جم کن این ذهن همه چی پسندت و‌‌
ولی باز نمیتونم انکار کنم این قضیه رو که هنوز این سلایق گسترده رو دوس دارم. اینجوری با آدمای بیشتری در ارتباطم، با هرکس حتی شده یه علاقه‌ی مشترک پیدا میکنم و خیلی بهم کیف میده این ارتباط با آدمای خوبه دورم :)
جالبم برای خودم اینم
انگشتام در عطشِ لمسِ صفحات سفرنامه های منصور ضابطیان میسوزن و هیچ غلطی در این راستا نمیتونم بکنم.
خیلی دلم میخواد از تمرین های عکاسی و کلاس زبان و پیانو و نویسندگی و معاشرت با فامیل و مردم رهگذر بنویسم
از کتابا ، آهنگا ، گلدونا ...
اما در حال حاضر خیلی تک‌بعدی دارم زندگی میکنم و جز تست های مبتکران و نشر الگو چیزی ندارم تقدیم کنم ...
الان متوجه شدید کنکور‌ی‌ام یا بیشتر توضیح بدم؟
کتاب حرمسرای قذافی رو خوندم، خیلی غمگین بود. یعنی اگر رمان بود میگفتم چقدر مسخره و چقدر اغراق امیز و مگه میشه یه ادم انقدر بد باشه. ولی متاسفانه واقعی بود. و خیلی بد و غمگین و بد . البته خوندنش کمکم کرد دید بهتری از گذشته لیبی داشته باشم و کلا دید بهتری از لیبی. 
الان هم کتاب رنج های ورتر جوان رو شروع کردم. ینی چن دیروز پیش و خیلی خوب و اموزنده اس. 
 
+امروز اسلایدای پیج اینستا کارم رو درست کردم و به نظرم خوب شد. البته طرح کلیش و یه پستا رو. و الانم
دلم میخواد یک کتابخونه کوچولو داشته باشم برای خودم ولی این با منطق اقتصادی من جور درنمیاد کتاب بخرم بخونم بزار گوشه کتابخونه! ینی مث یک چیز یکبار مصرف میدونم .بعددد تازه کتاب چقدر گرووونه :( فعلا که یک کتاب درسی میخوام که امروزم نرفتیم بخریم دوباره عقب افتاد :/ خیلی لازمش دارم. لااقل اگه بود میخوندمش کم و بیش ولی نی.
معمولا pdf کتابارو میخونم که لذتی نداره‌ داستان صوتی گوش میدم بدک نیس. نظرتون چیه برم کتابخونه عضو بشم؟ تو کتابخونه ها همه جور کت
این کتابو حدود دوسال پیش توی ترمینال جنوب تهران خریدم. بیکار بودم، رفتم سراغ دکه کتابفروشی که همون نزدیکا بود و شروع کردم کتابا رو برانداز کردن و برگ زدن. فروشنده گفت: "می‌خوای یه کتاب خوب بهت معرفی کنم؟" با لبخند و کنجکاوی نگاهش کردم.اومد بیرون و از بین کتابا اینو برداشت گرفت سمتم.- این خیلی کتاب خوبیه!گرفتم و تشکر کردم. برگ زدم. به نظر کتاب بدی نمیومد. جالب بود. قیمتش هم مناسب بود.به خصوص دو جمله ای که روی جلد کتاب از برایان تریسی و آنتونی رابی
خیلی خیلی دوست دارم کتاب بخونم... نه تینکه بشبنم یه کتاب بزارم جلوم و بخونم... یه لیست داشته باشم... ۴ تا ۴ تا از کنابخونه بگیرم... شب ها تا دیر وقت بخونم... صبحها زود بلند شم... توی طول روز دل بی قرار باشم برم سروقت کتابا... بعد که تموم شد دلم بگیره... مثل درد سیاوش... یا بزرگ بشم مثل فریدون سه پسر داشت... یادبگیرم مثل سووشون... نقطه ی عطف بشه برم مثل گفت و گو با مرگ... لذت رو یاد بگیرم مثل زوربای یونانی... درد رو بفهمم مثل مسیح باز مصلوب... و ازش هزار بار لمیرم...
سلام در حالی که از کیبرد مزخرف لپ تاپم به تنگ اومدم و خیلی خسته ی تمیز کردن انباریه اتاق نامم هستم،تایپ میکنم و به این فکر میکنم چیشد که اول پستای اخیرم نوشتم سلام.
نسبت به سال پیش این موقع ها خیلی عوض شدم.
الان که تایپ میکنم دور و برم جم و جور و تمیزه و کتابای درسی رو سروسامون دادم،جزوه ها و برگه های امتحانی که این سه سال نگه داشتم بین کتاب مختص خودشون گذاشتم و دلم آروم گرفت از خودم.
تقریبا یکی دو روز دیگه عروسی م.ع،کاش بتونه خوب زندگی کنه و لذت
صبح بعد از کلاسم رفتم کتابخونه کنار خوابگاه عضو شدم ...جای خوبیه برای این که تمرکز کنم و با تو خیال اروم به کارام برسم.نیم ساعت از بسته شدن کتابخونه تو صبح مونده بود...
یه چرخی بین کتابا زدم و کلی خاطره برام زنده شد از وقتایی که خیلیاشو میخودندم
وسطاش بود که یه لحظه رفتم تو فکر ..... فکر این که چرا صدام موقع جواب دادن به مرد کتابدار میلرزید...چرا هیچ تمرکزی واسه جواب دادن به سوالاش نداشتم
یاد حرف دکتر افتادم که میگفت با اضطراب حرفم میزنی ... تو صدات ا
+کتاب دختری با هفت اسم رو در عرض یه روز خوندم. چون امروز حالم خوب نبود فقط کمی کار کردم و بعدش این کتابو تموم کردم. فکر میکردم خیلی چیزا از کره شمالی میدونم اما فهمیدم که از اونی که میدونستم بدتره.
 
+بالاخره به این نتیجه رسیدم پلنر نیاز دارم و یکی خریدم. خیلی هم ذوق زده ام، از رنگی رنگی
 
+امشب مامانم رو بغل کرده بودم و اتفاقی صدای قلبشو شنیدم، فهمیدم که چه خوشبختم مادر و پدر و خواهرم و مادربزرگمو در کنار خودم دارم. و چقدر باید قدردان تر باشم . من
دو سه هفته پیش، محمد گفت دوستش خواسته که کتاب "سپید‌دندان" رو بخونه. سپیددندان از اون مجموعه‌های خلاصه‌شده‌ی ورق‌کاهی افق بود که من چهارم و پنجم دبستان خوندمشون. منم اول ذوق کردم از اینکه به پسربچه تو این سن می‌خواد این کتابا رو بخونه و اصلا برام جالب شد، چون در هر صورت اون مجموعه گرچه برای نوجوانه اما هر نوجوانی دوست نداره بخونه، اما چون سعی کردم مثل پدر و مادرها رفتار کنم و جانب احتیاط رو بگیرم، پرسیدم آدم مطمئنیه یا نه، و بعد گفتم که ب
به نام خدا
تمام این دو سه هفته ی گذشته برام توی چنتا سوال خلاصه شده که جواب هیچ کدومشونو پیدا نمی‌کنم :|
یکم: به قول قدیمیا از محبت خارها گل میشن یا به قول جدیدیا برعکس؟
دوم: روزه بی نماز مثل اشکنه بی پیازه یا زنبور بی عسل یا قرمه سبزی بدون سبزی؟ (عذاب وجدان رهایش نمی‌کند زیرا نمازش قضا شده و پدرش او را مسلمان یه ماهه‌ای صدا می‌زند)
سوم: خوشحال باشیم که ربنای شجریان داریم یا ناراحت باشیم که ماه عسل نداریم؟
چهارم: چرا کتابا انقد گرون شده امسال؟
سلام 
. آرزو اسم قشنگیه اما معنایی زیبا تری داره آرزوی من رضایت وخوشنودی استادم از منه سه شنبه متوجه شدم کمی تا آرزوم فاصله دارم چقدر می تونه دلنشین باشه وقتی استاد بازنشسته و باتجربه ازام تعریف میکنند وابراز رضایت میکنند .
   شاید بپرسید چیزی شده؟نه دوستای من همه چیز آروم قدم قدم از روزام که میگذره به هدفم به چیزی که میخوام نزدیک میشم لذت بخش ترین کارم میشه قدم زدن تو کتابخونه و لابه لای کتابا گشتن از بحث درسی و تاریخی گرفته تا فردی و ازدواج
این بود

سپس این

سپسس این

و سپسسس این

شد.
البته یه سری مراحل هم وسطش بود که به علت اعصاب‌خوردی از گرفتن عکس فاکتور گرفته شد. مثلا اون مرحله‌ای که کل تکه‌ها از هم جدا شدن، اون مرحله‌ای که شب تا صبح چسب چوب خشک نشد و دوباره و سه باره و چهار باره و نهایتا با چسب آلفا! چسبوندم، اون مرحله‌ای که حین نصب دومی، اولی کنده شد و شترق افتاد پایین و هزار! تکه شد، اون مرحله‌ای که میخم افتاد رو زمین، خم شدم که بردارم، دومی شترترق رو سرم آوار شد و اون مرحله‌
...دلم میخواد کتاب بخونم ولی هی عقب
میندازم...چرا؟؟؟به دو دلیل..دلیل اول کاملا منطقیه دلم نمیخواد الان که
موتور درس خوندنم روشنه خاموشش کنم و وقت تلف کنم...دلیل دوم اینه که
تابستون بگذره یا حداقل برسیم به اواخر شهریور و بعد برم سراغ کتابا...چون
حس خوبی نسبت به شهریور و فصل های پاییز و زمستون دارم...باید ریشه یابی
کنم ببینم این علاقه از کجام میاد دقیقاااا...
دو سری پست هم میخوام
شروع کنم براتون ولی فعلا وقت نمیشه...اولیش پست های قرار های عاشقونه
هنوز نوشتنم نمیاد..نمیدونم قراره چی بنویسم اما گاهی صفحه وبلاگ رو باز میکنم که به رفقا سر بزنم و میبینم که چقدر دور افتادم از فضای نوشتن...
راستش توی این اوضاع شیر تو شیر مملکتمون و تنهایی های روز و شب من با دخترک، اومدن یه مهمون که چنتا وجه اشتراک باهاش داشته باشی از نعمتای بزرگیه که نمیشه وسعتش رو ذکر کرد...
بعد مدتها دیوان حافظ و اشعار فاضل رو تورقی کردیم با حضرت دوست... و چه بغضی در گلو خفه میشد از یادآوری دوران شیرین نوجوانی ام...
 دورانی که د
بعد از کلی حرف زدن با مریم وقتی سمانه خوابش برده بود ، درباره ی همه چیز ، اول از رسانه شروع شد ، عاملیت و این داستانا، بعد انقلاب اسلامی و بعدش امام ها و احادیث...آخرش مریم گفت اینکه از این بحث میپریم به اون بحث یعنی اینکه هیچی نمیدونیم...:)
بعد سر کلاس روان شناسی خوابیدم:]]]
بعد کلاس تصمیم گرفتیم بریم بوفه چای بزنیم،  وای که چه بارونی :)
وای که چقد بهار قشنگه ... فک کنم بعد از ۱۸ سال فصل مورد علاقه مو پیدا کردم^^
چایی رو آوردیم تو حیاط و فروغ همینطور ا
نمیدونم چرا قبل از اینکه تعطیل شیم همه ی فیلما و کتابا میگن بیا منو ببین و بخون ولی وقتی تعطیل میشی همه میرن کنار...:/

عاخه این چ وضعشه؟!
چرا مسئولین رسیدگی نمیکنن؟!

پ ن:می خوام رمان بخونم...شاد باشه آخرش هم غمگین تموم نشه...
لطفا پیشنهاد کنین^...^

#حوصله های سر رفته:/
#فیلم_کتاب_نقاشی_خواب...:/

روز و شبتون سرشار از آرامش و وقتتون پربرکت...


یاعلی...
وقتی از راه میرسم
لذت میبرم جورابهایم به خاطر اینکه از صبح تا آخرشب توی کفش بوده اند بوی رقت انگیزی گرفته اند.
لذت میبرم وقتی نای راه رفتن ندارم...
راستش را بخواهید، من به کتاب و دنیای مربوط به آن معتاد شده ام. از صبح شروع میکنم و تا آخرشب با مشتری سر و کله میزنم. اما لذت میبرم.
امروز خانمی با خانواده آمده بودند. حدود یک ساعت در کتابفروشی ماندند و پسرک چهار پنج ساله شان، از من مشاوره میخواست. میگفت: مامانم میگه نباید به عکس روی جلد کتابا توجه کنم.
کتاب نقاب مرگ سرخ و هجده قصه ی دیگر نوشتهٔ ادگار آلن پو با ترجمهٔ کاوه با سمنجی و نشر روزنه کار یه جاهاییش ترسناک میشه. میشه گفت یه جاهاییش تخیلی. اگه اشتباه نگم. خیلی وقت بود از این کتابا نخونده بودم. خوراکم تو نوجوانی از این داستانها بود. میدونی واقعی نیست هیچ شباهتی به واقعیت نداره ولی باور میکنی یعنی تحت تاثیر قرار میگیری. یه جاهاییش من یاد داستایفسکی میفتم یه جاهایی درگیری درونی داره شخصیت داستان. خلاصه که من بدم نیومد. بعد مدتها خب اینم
طلاهاتون رو تو خونه نگه ندارید! تو بانکم نذارید! امن‌ترین جای دنیا کتابخونه مدرسه‌ست چون هیچکس هیچوقت اونجا نمیره! کتابخونه یه جای پر از گرد و خاک و کتابای کاهی 40 50 سال پیش و جلد‌های پاره و صفحات کنده‌شده بود. همه اینا دلیل خیلی خوبی شد که معاون پرورشی اجازه بده دو ماه از تابستون رو به بهانه مرتب کردن کتابخونه اونجا بگذرونم! کتابخونه یه چیزی حدود 1500 تا کتاب و قفسه‌هایی با گنجایش حداکثر 500 600 جلد کتاب داشت. معادله ساده بود: 1000 جلد کتاب باید ب
میدونی بارها گفتم دلم میخواد مثل سونتاگ بشم و مثل استادم اما در نهایت خیلی کم شاید شبیهشون باشم. شاید فقط کتاب بخونم اما نه روز ۱۵ ساعت شاید کتابو میخونم اما بدون این که چیز بیشتری ازشون بفهمم و بنویسم. به علایقم شاید اونجوری نررسیده باشم دلم میخواد این ضعف هارو جبران کنم. دلم میخواد غرق کار بشمو لذت ببرم از لحظه لحظه ی خوندن نوشتن کار کردن. سونتاگ در مورد رولان بارت حرفی زده که در مورد خودش هم صادقه. میگه :« مسئله دانش نیست... مسئله هوشیاری است
این اتاق شاهد همه نوعِ منْ بوده!از منِ ابله با آرزو ها چرت و پرتی که امروز نسبت بهشون احساس بیگانگی و تنفر میکنم تا منِ گیج که تازه فهمیده نه اونی هست که خودش فکر میکرد و نه اونی که بقیه فکر میکردن و شاید هنوزم فکر میکنن!
هم شاهد کثافت کاریام بوده و هم شاهد اندک کارای به درد بخورم! هم منِ سحر خیز رو دیده و هم منِ تا لنگ ظهر خواب! 
این اتاق هم میتونه منِ جوگیری که تمام روز داشت کتابای چرت و پرت برایان تریسی رو میخوند و رویا بافی میکرد رو به یاد بیار
این اتاق شاهد همه نوعِ منْ بوده!از منِ ابله با آرزو ها چرت و پرتی که امروز نسبت بهشون احساس بیگانگی و تنفر میکنم تا منِ گیج که تازه فهمیده نه اونی هست که خودش فکر میکرد و نه اونی که بقیه فکر میکردن و شاید هنوزم فکر میکنن!
هم شاهد کثافت کاریام بوده و هم شاهد اندک کارای به درد بخورم! هم منِ سحر خیز رو دیده و هم منِ تا لنگ ظهر خواب! 
این اتاق هم میتونه منِ جوگیری که تمام روز داشت کتابای چرت و پرت برایان تریسی رو میخوند و رویا بافی میکرد رو به یاد بیار
کتاب تازه ای که خوندم اسمش ناطور دشت  نمیدونم چرا حس میکنم باید کتاب ادمو به فکر وادار کنه.این کتابا بیشتر کتابای فلسفی ان که درگیرشون میشم و از درگیر شدن بهشون لذت میبرم.
البته میدونم گاهی کتاب ها فقط زندگی یه ادم توضیح میدن بدون هیچ چیز عجیب و غریبی .
گاهی بعضی از کتابها که زندگی ادما رو بیان میکنن میشه میخکوبشون شد و یه روزه خوندشون و گاهی نه و برات جالب نباشن و چند روزی طول بکشه تموم کردنشون.
یه عادتی که دارم اینه که حتی اگه از یه چیزی خوشم
یه لیست درست کردم 
اسم ده تا کتاب نوشتم که واسه امسالم بخونم 
کتاب خوندن دوست دارم ولی تو خوندنش تنبلم 
امروز رسیدم به کتاب پنجم
جز از کل گرفتم دستم 
راستش یکی از دلایلی که باعث شد بیشتر قدر کتابامو بدونم 
بخوام کامل بخونمشون 
این بود که میدیدم قیمت کتابا هی داره میره بالاتر 
و من پولی ندارم برای گرفتن کتاب جدید 
...
تا قبل این داستان کرونا با یکی حرف زده بودم واسه کار 
قرار بود بعد سال دوباه برم سرکار
کار قبلیمو دوست نداشتم احساس میکردم یه ک
مامان عصر رفته مراسم ختم و شب برگشته میگه فلانی رو دیدم(همسایه ی سابق)
که تبریک گفته که مبارکه آیدا ازدواج کرده :| مامانم تعجب کردم که کِی ازدواج کرده من خبر ندارم :||
مامان پرسیده حالا به شما کی گفته؟
طرف گفته فلانی(که میشه دوست نزدیک تر مامانم و عجیبه که خودش چرا از مامان نپرسیده)
 
حالا ما نمی دونیم قضیه چیه و کی این حرف رو دهن به دهن کرده و کلا چه نفعی برای چه کسی داره که من شوهر کردم یا نه؛
اما واقعا دارم به این نتیجه میرسم که تا همیشه ی دنیا جه
۱) امروز جلسه‌ی آخر سمینار بود. نفر اول رفتم ارائه‌مو دادم. حالا که از لحاظ اعتماد به‌نفس بهتر شدم، متوجه یه مشکل دیگه شدم و اونم اینه که کلمات دیر به ذهنم می‌رسن و گاهی نمی‌دونم جمله‌مو باید چطور تموم کنم! بخشیش به خاطر اینه که مثلا قبل این ارائه فرصت نشده بود یه دور کامل تمرینش کنم. و بخشیش هم شاید به این برمی‌گرده که زیاد عادت به صحبت کردن علمی یا رسمی ندارم. اون دفعه هم سر اون کلاس یه سوال پرسیدم، استاد اشتباه متوجه شد و فکر کرد من دارم ا
این روزها تنها چیزی که آرومم میکنه و حس خوبی بهم میده کتاب خوندنه...تقریبا دو سه هفته ای هست که شروع کردم به کتاب خریدن و کتاب خوندن...هر کتاب رو که تموم میکنم اخر هفته میرم به نزدیک ترین کتاب فروشی و با توجه به حس و حالم یه کتاب برمیدارم. مقدمشو میخونم و اگه باهاش ارتباط برقرار کنم میخرمش...نکته جالبی که تو این مدت فهمیدم اینه که کتابایی که اتفاقی سر راهم قرار میگیرن و میخرمشون با حالو هوام کاملا جور درمیان و جواب خیلی از سوالات ذهنمو میتونم توی
دستت رو بذار روی قلبت. ضربان قلبت رو حس میکنی ؟! این قلب حتما برای یه دلیلی داره میزنه!!!
سعی میکنم به ازای هر نفسی که به بطالت میگذرونم به خودم یاد آوری کنم که اکسیژن رو دارم حروم میکنم.
6 روز تا ازمون بعدی...!این فیزیک وهندسه لامصب رو فردا برسونم بقیه ی درسا اوکیه...
+ گوشیم رو دادم مامان که گم وگور کنه ودوباره رو اوردم به این گوشی به ظاهر داغون و عهد بوقی که عاشقشم. و دلم خوشه به همون چهار پنج تا کاری که ازش برمیاد! وخداروشکر اینستاگرام روش نصب نمی
          بحق علی المرتقضی و الائمه الهدی و بحق اللوح والقم اللهم احفظ من شر والد و ولد
 
بسم الله الرحمن الرحیم
 
1= برای زیاد شدن حافظه بگو: سبحان من لا یعتدی علی اهل مملکته سبحان من لا یاخذ اهل
الارض بالوان العذاب سبحان الرئوف الرحیم اللهم اجعل لی فی قلبی نورا وبصرا فهما وعلما انک علی
کل شی قدیر
 
2= در سجد ه صدبار بگو شکرا و صدبار بگو: عفوا و یا حداقل سی بار بگو شکر الله
 
3= جهت عاقبت به خیری: رضیت بالله ربا و بمحمد صلی الله علیه و آله نبیا و با
احساس می‎کنم همین که جولیک هفت‎تیر رو شقیقه‎ی ما نذاشته و مجبورمون نکرده آتش بدون دود رو بخونیم؛ خیلی لطف کرده در حقمون. من اگه بودم این کار رو می‎کردم :دی
خدا شاهده از وقتی که اولین به اولین اشاره‎ی جولیک به نادر ابراهیمی و آتش بدون دود برخوردم، نیت کرده بودم بخونمش. ولی خب همین هفت جلدی بودنش، باعث می‎شد منی که دیگه به جز رمانای امیرخانی، ارتباطم با ادبیات فارسی قطع شده بود؛ حوصله نداشته باشم برم طرفش. نه پول داشتم هفت جلد کتاب رو بخرم،
از نظر من، کتاب فقط باید خونده شه. مهم نیست از کتابخونه گرفته باشیش یا خودت بخریش یا یادگاری اِکست باشه (:
کتاب در هر حالت نیازمند خونده شدن و درک شدنه. همین. 
من کتاب میخونم. همیشه. اما کتاب های زیادی ندارم. نه اینکه دلم نخواد کتابخونه م رو هی بزرگتر کنم، نه! سعیمو میکنم بزرگش کنم اما پولش رو ندارم. هروقت پولی دستم برسه بهش اضافه میکنم اما این ب معنی نیست هروقت پول نداشته باشم کتاب هم نخونم. 
قرض میگیرم. در ازاش کتاب هایی ک دارم رو ب بقیه میدم. 
د
سلام
الان که دارم اینجا مینویسم، باید بشینم لِکچِرم رو آماده کنم که قراره شنبه ارائه بدم! البته مطلب تقریبا تو ذهنم!!! دسته بندی شده.... اما تا مرتب شدنش و تبدیلش به انگلیسی و البته زمان بندی براش کار زیاد داره....
اما عوض همه ی این کارا نشستم تند تند کتابایی که از نمایشگاه خریدم می خونم! انقدی که کتاب های :" دهکده ی خاک بر سر" و "قصه ی دلبری" و " اسم تو مصطفاست" رو تموم کردم و الانم وسطای کتاب " دلتنگ نباش" هستم!!!!
کلا همین مدلی ام! یه جور مثل ندید بدیدها
امروز یه خورده از صبح تنبلم. الانم که دارم خمیازه میکشم اما نمیخوام بخوابم. اقا من تصکیم گرفتم کتاب اس زد رو فعلا نخونم. اصلا نمیفهممش نمیتونم باهاش ارتباط برقرار کنم برام سخت میاد. شاید باید بزرگتر بشم ذهنم اماده بشه براش. نمیتونم بگم برام چجوریه. فقط میدونم مثل بقیه کتابا نبود. 
نمیدونم هنوز کتاب جدید چی بخونم. دیگه برای کنکور فلسفه هیچ کتاب منبعی رو ندارم باید برم بخرم. نماییشگاه کتابم که افتاد چهار اردیبهشت زودتر از سالهای پیش. 
وقتی یه ک
رفته بودم یه کتاب فروشی خیلی بزرگ..
چندطبقه ای میشد!
کتابای زبان و درسی و کنکور و رمان و لوازم تحریر و..
وقتی داشتم توی قفسه های بین کتابا میگشتم و دونه دونه کتابارو ورق میزدم و لمسشون میکردم
حالم خوب بود،گردنم درد نمیکرد،اصلا توی یه دنیای دیگه بودم!
بین قفسه های نوجوان یه دفعه یه کتاب دیدم که بدجوری بهم چشمک زد!
روی جلدش زده بود رمان نوجوان!
همش چشمم دنبالش بود!
تا بیخیال سن و سالم شدم و خریدمش!
بین خودمون باشه ولی
کتاب مناسب سن 10-12سال هستش:دی
بعد ازین وادی فقرست و فنا
کی بود اینجا سخن گفتن روا
عین وادی فراموشی بود
لنگی و کری و بیهوشی بود
آخرین امتحان رو گذروندیم! مدرسه یک بار دیگه تموم شده و تابستون شروع شده! هیچ ایده ای نداریم که "تابستون کنکور" که میگن چی هست! کی باید کتابا رو بخونیم چطوری بخونیم از رو چی بخونیم و چند ساعت خوبه و چقدر تست و آیا عمومی هم بخونیم؟! 
_قلم چی ثبت نام کردی؟
_فیزیک چی گرفتی؟
زمان میگذره و آزمون های جامع تابستون قلم چی و بقیه آزمون ها تموم میشه و سال تحصیلی ش
سلام دوستای عزیزم! تا حالا راجع به چیزی به اسم اثر مرکب چیزی شنیدین؟
اثر مرکب اسم یه کتاب نوشته ی دارن هاردی هست.
موضوع کتاب موفقیت، پیشرفت و بهبود شخصی و ... است و دارن هاردی خودشم که یه آدم سرشناس تو این حوزه اس و خیلی نمیخوام بهش بپردازم.
من معمولا از این دست کتابا نمیخونم چون به شخصه اعتقادی به چیزایی مثل قانون جذب و ... نداشتم و ندارم اما این کتاب اصلا در مورد قانون جذب نیس. 
اولین و مهمترین ویژگی این کتاب که خیلی من رو جذب خودش کرد این بود که
ساعت 13:05 "آیین دوست یابی"رو تموم کردم.نمیدونم چرا حال خوبی ندارم خیلی عصبی و سرخورده م نیاز به آرامش و سکوت دارم،بی دلیل عصبی نیستم اما دلایلم خیلی چنگی به دل نمیزنه،از حرفای اعضای خانواده و سر و صداهاشون تهوع گرفتم دلم نمیخواد صداشونو بشنوم،فشار بدی رومه و نمیدونم باید چیکار کنم.اولین باره که از نوشتن حالم بهم میخوره از خودم و نوشتن و از وبلاگ.
برشی از کتاب :
فراموش نکنید که کسی ممکن است کاملا در اشتباه باشد اما خودش نداند.او را محکوم نکنید.ه
«رهبر عزیز» اثر جنگ جین سونگ.
قبلا زیاد درمورد کره شمالی خونده بودم ولی اکثر اون کتابا روایت اردوگاه‌های کار کره شمالی و وضعیت زندگی مردم بودن. اما این کتاب، همه چیز رو از زاویه متفاوتی روایت میکنه. راوی کتاب، کارمند سازمان جبهه متحد بوده و شخصا با کیم جونگ ایل ملاقات داشته و به همین علت هم شرایط زندگی کاملا ویژه‌ای داشته. نویسنده، از ایدئولوژی کره شمالی، جنگ روانیش علیه سایر کشور‌ها و چگونگی مدیریت روانی کشور صحبت میکنه. اینکه چطور کیم
حقیقتاً از اینکه مدرسه گوجه بازی در نیورد و ما هم فردا مث آدم تعطیلیم خوشحالم. خوشحال تر از اینکه امتحان هویت مویت و مدیریت پدیریت کنسل شد و حقیقتا خوشحال ترین از این بابت که قرار نیست توی کتابخونه 6 ساعت هویت بخونم :) حقیقتاً روز تولدم امتحان سلامت و بهداشته و فردا و پسفرداش یحتمل همین هویت مویت و مدیریت پدیریت و این اصلا زیبا نیست. بدترین اتفاقی که میتونست بیفته برام دقیقا افتاده و قرار نیست بلند ترین شب کوفتی امسال کوفتی رو زیبا شروع و تموم
۱۰ چیز که خوشحالم میکنه:
نقاشی کردن و هر انچه به نقاشی مربوط باشه! مخصوصا مدادرنگی
آهنگ گوش دادن
کتابا و فیلمای خوب
کره جنوبی
اتاقم
عروسک‌های پشمالو و بغل کردنی
گوش دادن به قصه های بابا
بارون
وقت گذروندن و حرف زدن با آدمای مورد علاقه ی زندگیم که شامل وبلاگم هم میشه
سکوت شب و زل زدن به ستاره ها اونم وقتی حس کنی مثله میلیون ها زنگ کوچولو میخندن
 
۵ چیز که براشون شکر گذارم:
آرامش و سلامتی
خانودم
دوستای صمیمیم، چه مجازی چه واقعی
انتخاب رشته علوم
توی شلوغ پلوغی کارام، امروز فرصتی دست داد و سری زدم انقلاب، درست مثل معتادی که چند ساله پاکه و یه دفه به ضیافتی از تریاک خالص دعوت شده باشه، کتابا از چپ و راست چشمک میزدن بهم :-/ اما خوشحالم که بگم بر خودم غلبه کردم و خرید چندانی نکردم، استدلالم هم این بود که من الان به اندازه‌ی کافی کتاب دارم، کتابخونه دانشگاه علامه هم که در دسترس هست، حالا من هی بخرم تلنبار کنم روی هم چه فایده‌ای داره، هر وقت این داشته‌ها رو خوندم میتونم به خرید کتابای جدید
تو اون روزای احمقانه ای که خودم با دستای خودم برای خودم درست کردم این رمان میخوندم و تا زمانی که کتاب دستم بود در دنیای دیگه ای غرف میشدم و حواسم پرت میشد و مادامیکه کتاب زمین میزاشتم همه ی اون افکار وحشتناک و خودخوریاااا به سراغم می اومد و چقدر خوبن این کتابا و دنیاهای تازه ای که برامون میسازن ....
و مرسی خانم مهریزی مقدم که تو کتاباش همیشه یه دختر خسته دلی وجود دار که تمام کمال توکلش به خداست و با نماز و قران خوندن سعی میکنه در اوج مشکلاتی که ب
فیلم «عصبانی نیستم»
دیشب هم که «کمپ ایکس ری»
امشبم که «سد معبر»
حتی فیلم  «لا لا لند»
همه کتابا
همه آهنگا
همه و همه
بیهوده بودن و زندگی کثافتی که توش غوطه‌وریم رو بم یاداوری میکنه
حتی قرآن، من کلا با اصل قضیش مشکل دارمو و ناراضی ام اون میاد برام فرعو تعیین میکنه
همه چی مسخره و بیهودس
هیچ انگیزه ای برا ادامه زندگی ندارم
اون احساس ها فطرت های درونیم هم خاموش شدن
دیگه بی نهایتو نمیخوام دیگه هیچ میلی به جاودانه شدن ندارم هیچ میلی ندارم که
بدونم
سلام 
صدای منو از اسنپ میشنوید.این مدت تصمیم گرفتم از پول بابام استفاده کنم و بجای استفاده از مترو و تاکسی با اسنپ برم بیام.بعضی وقتا میگه من آرزو به دل موندم بیای ازم پول بخوای و بگی اینقدر بده میخوام برم بیرون.داشتم فکر میکردم من پول به چیا میدم.کتاب،فیلم،تئاتر،ورزش و موقعی که برای بقیه کادو میخرم که معمولا بچه‌ها ردش میکنن.داشتم فکر میکردم کاش از بقیه یادگاری می داشتم از امیرعلی و امیرحسین یا از علی نظری و دانیال راهنمایی یا معین و آریا
میخواهم برم دور، خیلی دور، یک جائی که خودم را فراموش بکنم، فراموش بشوم، گم بشوم، نابود بشوم...
میخواهم از خود بگریزم و بروم خیلی دور...
#صادق هدایت
 
اممم... با قسمت نابود شدنش فقط مخالفم:))))
میشه یه کوله پر از وسایل مورد علاقمم یعنی کتابا و مداد رنگیام همراه ببرم؟
تا چند وقت پیش همش فکر میکردم این کشور دیگه جای زندگی نیست، چون نمیتونم بیشتر ادماشو درک کنم! اما الان با ماجرا‌ی کرونا، خبرای بدی که از گوشه و کنار دنیا درمورد فقر، کمبود غذا و... توی ک
میخواهم برم دور، خیلی دور، یک جائی که خودم را فراموش بکنم، فراموش بشوم، گم بشوم، نابود بشوم...
میخواهم از خود بگریزم و بروم خیلی دور...
#صادق هدایت
 
اممم... با قسمت نابود شدنش فقط مخالفم:))))
میشه یه کوله پر از وسایل مورد علاقمم یعنی کتابا و مداد رنگیام همراه ببرم؟
تا چند وقت پیش همش فکر میکردم این کشور دیگه جای زندگی نیست، چون نمیتونم بیشتر ادماشو درک کنم! اما الان با ماجرا‌ی کرونا، خبرای بدی که از گوشه و کنار دنیا درمورد فقر، کمبود غذا و... توی ک
با همون کراش مذکور در پست قبل رفتیم کتابفروشی و دو ساعت تمام اونجا بودیم:)) ولی از من به شما نصیحت هیچوقت با کراشتون نرید کتاب بخرید:| جدا آش شوربای وحشتناکی میشه؛))
نه تنها دو سه تا از کتابایی که برداشته بودم و خیلی خوب بودن و میخواستم حتما بخرم رو یه جا ول کردم و حواسم پرت شد و حساب نکردم، بلکه با حواس پرتی بیش تر بطری آبمیوه ای که خریده بودیم رو محض صرفه جویی گذاشتم تو کیفم و قشنگ ریده شد به گرون ترین کتابی که خریده بودم:| ( چون محض صرفه جویی مجد
میدونی مرد؟از یه جایی به بعد دوره ی اینجور عشقا میگذره؛فلان ریمل و فلان خط چشم و کدوم لباسم با کدوم شالم سِته و وقتی نشستم رو به روش دستمو چجور بذارم زیر چونم و با کدوم زاویه بخندم که بیشتر دلش بلرزه ! قشنگ بودن خوبه ها؛ولی تهِ تهش اونی میمونه که داغون و خسته و لهتم دیده.اونی که تو عرق ریزون تابستون با آرایش ریخته و موهای فر خورده و صورت خیسو کلافه باهاش دوئیدی،باهاش خندیدی،باهاش غر زدی به هرچی گرما و آفتاب کوفتیه و تو برف ریزون زمستون با ص
خب این کتابم تموم شد. نوشتهٔ مارتین هایدگر ، ترجمهٔ فرهاد سلمانیان، نشر مرکز. از اسمش معلوم نمیشه که چیه. نمیاد بگه معنی تفکر چیه؟ یجوری مینویسه با هم فکر کنیم که بفهمیم تفکر چیه. البته فکر کنم. و این که کتاب خوبی بود. راجع به موضوعاتی حرف زده بود که واقعا آدم درگیر میشه. احساس میکنم مغزم داره منفجر میشه از داده هاش بس که تند خوندم پشت سر هم. ولی فهمیدم اینجوری نبود که فقط بخونما. حرف زدن راجع به کتابا چند وقته سخت شده. بگذریم. نمیدونم الان چیکار
 "بسم ربِّ الضعفا "
نمی دانم پدر خواست فرار کند که او را کشتند، یا شکنجه اش دادند و بعد او را کشتند، یا او را به الریاضیه بردند و داخل کامیون هایی بوده که مردم را به جای نامعلوم و بی بازگشتی می برده. غیر از پدر، دو پزشک دیگر هم بودند که هیچ اثری از آنها پیدا نشد. دکتر سامی الخطیب دکتر محمد عثمان. عده ای دیده اند که در استخر شهر الریاضیه 4 جسد با روپوش سفید را غسل داده اند اما نمی دانیم پدر هم بین آنها...
(صفحه 259)
_____________________________
پ.ن : یادی کنیم از مردم
امشب حالم خیلی خیلی خوبه چون بالاخره تونستم مثل قبل‌ترها کتاب بخونم و انقدر غرق خوندن شدم که گذر زمان رو متوجه نشدم و به خیالم ساعت 2 ه در صورتیکه ساعت 3ه
کتاب نخل و نارنج که هدیه از طرف یه دوسته رو شروع کردم تا اینجایی که خوندم خیلی خوب بود و دلم میخواد هنوزم ادامه بدم ولی دیروقته و بهتره بخوابم؛ ولی نمیدونم شاید اشتیاقم به ادامه دادنش اجازه نده بخوابم آخه خیلی وقته دلم تنگ شده بود برای غرق شدن توی یه داستان؛ یه کتاب دقیقا مثل وقتایی که شازد
هرچی هم که با خودت عهد و پیمون ببندی که دیگه کتاب نخری، وقتی ببینی انقلاب کتاب بساط کردن پنج تومن، هوایی می‌شی. مثل معتادی که جنس ارزون ببینه، با کله می‌ره می‌گیره تا بکشه و شارژ بشه و هرچی درس و قول توی دوره‌های NA بوده رو فراموش می‌کنه؛ منم امروز تا به خودم اومدم دیدم دو زانو نشستم روی زمین و اصلا حواسم به کثیف شدن شلوارم نیست و دارم کتابا رو شُخم می‌زنم..
قرآنِ انگلیسی و رباعیات خیام و پیامبرِ جبران خلیل جبران، شکار امروزم بود. از اون شکا
  دانلود فیلم سینمایی The Imitation Game 2014
 
های مجدد ادمین انیگما هستم ..
این اولین فیلم سینمایی و البته غیر آسیایی سایت هستش که آپ کردم براتون و پیشنهاد میکنم ببینینش حتما .. عالیه ..
این فیلم براساس واقعیت پنهانی هستش که بعد از ۵۰ سال فاش و این فیلم رو از از این شخصیت بزرگ ساختن ..
الن تورینگ پدر کامپیوترهای امروزی هستش که من به عنوان دانشجوی رشته کامپیوتر هیچوقت اسمش رو توی هیچکدوم از کتابا ندیدم و نشنیدم و بعد از دیدن این فیلم فهمیدم چرا .. الن با کا
این روزا ..
خوشحالم. بابت پیشرفت های درسی‌م ، اینکه اجازه ندادم از هیچ نظر به اردیبهشتِ پارسال شباهت پیدا کنه. همین که الان کارنامه ها رو نگاهمیکنم و لبخند میزنم و میگم این مدت دیگه رو هم بخونم همه چی تمومه ، یعنی راهمو درست اومدم .
این روزا خسته‌م .
بابت روزهایی که انگار تمومی ندارن. خسته م از اینکه طیِ ۸ ماه اخیر ، بعد از چشم باز کردن از تو رختخواب رفتم سمت قفسه کتابا . خسته م از همه ی دعوت های کوهنوردی و مهمونی و پیاده روی و بستنی‌خوری که مجبو
میدونی مرد؟از یه جایی به بعد دوره ی اینجور عشقا میگذره؛فلان ریمل و فلان خط چشم و کدوم لباسم با کدوم شالم سِته و وقتی نشستم رو به روش دستمو چجور بذارم زیر چونم و با کدوم زاویه بخندم که بیشتر دلش بلرزه ! قشنگ بودن خوبه ها؛ولی تهِ تهش اونی میمونه که داغون و خسته و لهتم دیده.اونی که تو عرق ریزون تابستون با آرایش ریخته و موهای فر خورده و صورت خیسو کلافه باهاش دوئیدی،باهاش خندیدی،باهاش غر زدی به هرچی گرما و آفتاب کوفتیه و تو برف ریزون زمستون با ص
حالم خوب شده. نشستم کلی کار کردم. عکسامو هم دارم میبینمو انتخاب میکنم. مثل یه عکاس مسئولیت پذیر نه شلخته :دی. دلم میخواد کار کنم. هر روز هر لحظه دلم میخواد برم فرانسه شایدم نیویورک! خیلی دور به نظر میاد نه؟ اما میتونم فقط باید همه تلاشمو بکنم. هرچند که هنوز تصمیم قطعی نگرفتم. اما گاهی بهش فکر میکنم. یعنی میشه؟ نمیدونم باید تمرکزم رو بزارم روز زبان هام و روی خوندن کتابا و فلسفه. باید حتما دانشگاه قبول بشم. اگه نظرم عوض نشه. فعلا که بهش فکر میکنم. ش
چقدر هوا خنک شده. اتاق ما که حسابی خنک و گرم نیست. امروز دیر بیدار شدم.  اما خب اونقددرم زمان کم ندارم و تا شب حسابی میترکونم. کتابمو باید بخونم ،زبان کلاسمو باید انجام بدم تکالیفشو ،زبان فرانسه ,opd , 504 ، دفتر استادمو باید بخونم نگاهی به عکسها چند عکاس ببینم پیاده روی برم و فعلا همین همینها شاید به نظر کوچیک بیاد اما تک تکش وقتی مدت طولانی باشه تاثیر خیلی زیادی داره تازه عکسامم میخوام نگاه کنم و اگه چیزی به نظرم اومد عکس بگیرم. فعلا که بیرون نمی
درست یکسال پیش همین موقع ها بود فکر کنم !
من به خاطر کنکور یک سال تموم خونه نشین شده بودم و با کتابا سرو کله میزدم !
خیلی تحت فشار بودم وبلاگم رو باز کردم و حرفایی رو زدم !
اما درک نکرد ؛ هیچ وقت
نمی دونست تو چه شرایطی بودم ؛ براش اهمیت نداشت ، اینقدر که دورش شلوغ بود و بهش خوش میگذشت و ادعا داشت که منو دوست داره !!
ولی
خدارو صد هزار مرتبه شکر
که اتفاقی افتاد (کرونا و قرنطینه گی )
درست یک سال بعد
که اونم طعم تلخ خونه موندن رو بچشه که بفهمه یعنی چی !!!! ط
خب امشب دلم هوای دیدن عکسامو باز انتخاب کردن از توشو کرد. باید برم چاپشون کنم قطعا یعنی چاپشون میکنم منتها رشت نمیدونم نزدیک ما عکاسی کجا داره. فکر کنم حوالی فلکه گاز یه چیزی دیدم. شایدم تهران که رفتم چاپ کنم. نمیدونم. ولی چاپ میکنم. دلم برای دیدن عکسام رو کاغذ تنگ شده. واسه لمس کردنش. 
خیلی خوابم میاد اما به خاطر مها بیدار موندم فعلا مقاله رو میخونم تا بیهوش بشم کاش صبح بتونم صبح زود بیدار بشم. چون قراره دیر بخوابم. 
یه برنامه هم باید برای مطال
 
۱. می دونین، بعضی وقتا دلم می خواد میدل فینگرمو جوری تو چش طرف فرو کنم که مغزش سوراخ شه:| ولی متاسفانه هنوز به اون درجه از خریت نائل نشدم:|
 
۲. فیلم +۱۶ سال پخش میشه طرف برمیگرده میگه این دوستمون گیه، بابام یهو برمیگرده میگه اون کنترله کو؟ بده ببینمش:| از اتاق فرمان اشاره می کنم، پدر من الان واجد شرایطم. میگه این برای آمریکاییاست. فقط کافیه یه دور بیاد مدرسمون تا ببینه اینجا آمریکاست یا آمریکا آمریکاست؟؟؟؟؟؟
طبق میانگینی که با دوستام گرفتیم
دوست بابا بهم می گه: ایشالا اولین رمانتو کی می خونیم سولویگ؟
تصویر میکروثانیه ای هیوا رو می زنم کنار و می خندم: اوووو، منو چه به رمان نوشتن؟
می گه: یعنی هیچی نمی نویسی؟ داستانک؟ داستان کوتاه؟
می گم: نه، داستان نمی نویسم دیگه. هرازگاهی یه چرت و پرتایی می نویسم، اما نمی شه اسمشونو داستان گذاشت.
می گه: خوبه، بنویس. مگه بقیه چی می نویسن؟ بقیه هم چرت و پرت می نویسن! امروز یه رمان سیصد صفحه ای رو تموم کردم، جفنگ خالص بود.
می گم: چی بود حالا؟
می گه: پنهان
به این نتیجه رسیدم فلسفه اینوری رو اصلا حال نمیکنم باهاش :/ و البته این که اونجوری که حال میکنم بخونم چون اگه بخوام جور دیگه ای با وسواس بخونم دونه دونه اشو استرس میگیرم هیچی نمیفهمم. کتاب بدی نیستا ولی من حال نکردم هنوز باهاش. شاید بهتر بشه جلو بره. 
فکر کنم از این کتابا برام باشه که میخونم چون لازمه بخونم و چون بد نیست اینوری هم ادم یادبگیره و بدونه چی به چیه. قطعا حوصله میخواد خوندنش.
شرح بدایة الحکمة جلد اول ، نوشتهٔ علامه سید محمد حسین طباط
گفته بودم رمان مردی به نام اوه رو خوندم؟ همین چند ماه پیش بود . اولین چیزی که باعث شد جذب داستان شم زبان و ترجمه روون بود . نه اینکه این ‌‌‌موضوع واسه بقیه اهمیت نداره، منتهی واسه من به حدی مهمه که باعث شده خیلی از بهترین آثار ادبیات و نخونم . اسم نمیبرم که پس فردا تو  سرم نزنید فلان کتاب.  و نخوندی .
نکته دوم که باعث شد اوه رو توی نمایشگر ۴/۵ اینچی با ولع دنبال کنم خود اوه بود . غیب گفتم الان :)) 
از این جهت میگم چون محمد جوان کاملا شبیه اوه میانسا
امشب مهمونیه و من خوشحالم که اینجام. هرچند که ممکن از دیدن بعضیا اصلا خوشحال نشم و اصلا دلم نمیخواد ببینمشون اما خب بهتره به نکته ی مثبتش فکر کنیم.  هیشکی هنوز نیومده. منم حاضر همه کارام کرده. کلی کار کردم امروز. یه ذره هم کتاب خوندم. میخواستم بیشتر وقت بذارم اما نشد مامان دست تنهابود. مهام البته بود. ولی دوتایی کمکش کردیم تعداد زیاد بود خب. خلاصه که امیدوارم شب خوبی باشه. 
هنوز کتابام نیومده کاش برام زودتر میفرستادن شاید خودم بهشون بگم فردا ا
هفت سال پیش آقای ب از یکی از دوستاش میخواد که براش یه وام 20 میلیونی بگیره و قول میده خودش اقساطش رو پرداخت کنه و در ازای اون وام یه چک 20 میلیونی هم به دوستش میده. آقای ب نمیتونه اقساط رو پرداخت کنه و اون دوست شروع میکنه به پرداخت اقساط. بعد یه مدت یه پولی دست آقای ب میاد و میاد به دوستش میگه بیا شریکی یه کاری رو راه بندازیم. - دوستش همچنان در حال پرداخت اقساط آقای ب بوده-  خلاصه شریک میشن و یه کاری رو راه میندازن و آقای ب یه چک 60 میلیونی میده دست کس
بعد از امتحان سر و گردن دیروز دیدم تو دانشگاه نمایشگاه کتاب زدن با تخفیف پنجاه درصد
رفتم اینا رو گرفتم

هر چند دِلُم پی دزیره بود
ولی با تخفیف پنجاه فاکینگ تومن قیمتش بود :/
آقاهه دید منو دوستم خیلی داریم لای کتابا می لولیم و حسرت و آه و فغان
گفت فردا یعنی امروز بیاین
یه بن بهتون بدم
کلا با اون هر وقت خواستین کتاب پنجاه درصد تخفیف بگیرین
امروز رفتم بنه رو گرفتم
امتحانمم بد نبود
یعنی خیلی سخت بود هنو نمیدونم چه گوهی خوردم حوصله چک کردنم ندارم
ب
نشستم تو تاکسی، بیرون داره برف می‌باره البته برف چه عرض کنم چیزی شبیه بوران. یه پیرمرد که چشم‌هاشو عمل کرده و از این در چشمی‌ها که اسمش یادم نیست ولی شبیه دزدان دریاییه گذاشته. کت شلوار طوسی راه راه پوشیده. یه پلاستیک نارنجی رنگ گرفته دستش. رنگ و رو پلاستیک بخت برگشته رفته. به نظرم کاغذ و قبض مبض بیمارستان داخلش باشه که اینقدر محکم گرفتتش.  یه کلاه قهوه‌ای بافت هم سرشه. عه می‌خواد پیاده شه. ترمینال. پیرمرد روستایی. نزدیک بود در ماشین رو به
اون روز به نیکتا گفتم: نیکتا من فلان چیز رو فهمیدم. گفت: خب خیلی خوبه. گفتم: خب ولی من پارسالم این رو می‌دونستم، نمی‌دونم چرا کاریش نمی‌کردم. گفت: خب تو خیلی چیزا رو پارسال می‌دونستی، ولی پارسال کجا و امسال کجا. [نقل با مضمون]
قصه، دلگرمی‌ایه* که یه وقتایی بابت کار درستت می‌خوای.
یه وقتایی، می‌بینی که ته دلت می‌دونی فلان کار درسته. با کلی سختی و زحمت هم که باشه انجامش می‌دی، تهش که موقع نتیجه‌س، و نتیجه هم موقعیه که تو رو در معرض قضاوت‌شدن
 مامان ما یه عادتی داره هروقت بخواد تهدید کنه که  یه چیزی رو نابود می کنه، میگه یا آتیش میزنم، یا سنگ بر میدارم میشکنم،(در همین حد خشن ).
 مثلا میاد توی اتاقمون میبینه از بس کتاب گذاشته دور و بر اتاق جای راه رفتن نیست، میگه آخرش یه روز این کتابا رو آتیش میزنم:)))) 
یا اون انار سفالی هایی که من خیلی دوستشون داشتم و دائم میگذاشتم جلو  تلوزیون و مامانم دوست نداشت جلو تلوزیون چیزی گذاشته باشه، یه بار گفت اگه اینا رو جلو تلوزیون بر نداری با سنگ میشکن
پس حتما این کتاب رو بخون!
راز سایه،نویسنده دبی فورد
خودم هنوز کامل نخوندمش،ولی به نظرم بین همه کتابای روانشناسی که هدفشون فقط سیاه کردن کاغذه و بس،این کتاب بسیاررررر کارآمد بود برام.من کتابا و مقاله های روانشناسی زیادی خوندم،به نظرم همه شون یک چیز هستن...مسخره،چرت و پرت و مناسب برای پر کردن جیب نویسنده.آخه کی تا حالا تونسته با خوندن یه کتابی درباره راز موفقیت واقعا موفق پولدار و خوشبخت بشه؟کدوم آدمی با کتاب تربیت فرزند تونسته یه فرزند باهو
«حتماً دربارۀ عدل عمر ابن خطاب شنیده اید.»
ریاض، انگار یهو مطلب مهمی برای گفتن یادش اومده باشه، با خوشحالی گفت: «می گن عمر ابن خطاب داشته توی یه کوچه راه می رفته که الاغی از اون کوچه رد می شه و پاش می ره توی یه چاله و می لنگه. عمر گریه می کنه و می گه خدا توی اون دنیا از من سؤال می کنه چرا در زمان تو حیوونی پاش توی یه چاله رفته و چرا اون راه چاله داشته و ...»
گفتم: «خدا از عمر ابن خطاب می پرسه که چرا در زمان تو پای یه حیوون توی چاله رفته، اما نمی پرسه چ
+ راست می گن بیانی ها فعالیتشون کم شده ها! شاید از یه هفته هم بیشتره که هر روز فقط یکی یا دو تا ستاره روشن می شن :( با شروع تابستون، بیشتر نیستین!
+ چند شب پیش بابام داشت از شبکه نمایش "جایی برای پیرمردها نیست" رو تماشا می کرد و چون دیگه آخراش رفت که بخوابه من نشستم ببینمش چون می دونستم فردا قراره ازم بپرسه آخرش چی شد؟! :)  چقدر فیلم بدی بود! بُکش بُکش! فکر می کنم تا حالا شخصیتی به بی رحمی آدم بده ی این فیلم ندیده بودم. دلم می خواست بگیرم با اسلحه ‌ی خو
کاش واقعا جرات کندن از خیلی چیزا رو داشتم تا فقط ببینم اونقدی که با خودم درباره نداشتنشون فکر میکنم اذیت کننده‌س یا نه .
همین فکر باعث میشه خیلی چیزا رو تحمل کنیم، برای خودمون دلایل ریز و درشت و راست و دروغ بسازیم، اعصاب خراب و ناراحت و تحمل کنیم .
البته باید بگم یبار این کار و کردم (تقریبا) و نتیجه‌ش سه ماه افسردگی بود . واقعا داشت یادم میرفت چطور باید بخندم و کجا بخندم مثلا و چون سعی میکردم خودم و عادی نشون بدم جاهای اشتباه و به مسائل اشتباه م
کم و بی ارزش و احمق و فلان دونستم خودم:|
مثلا اگه سایتی رو دنبال کنم که کتاب و فیلم معرفی می کنه، بعد ببینم بیشتر کتابا و فیلماشو میشماسم و خوندم/دیدم، نمیگم ای ول چقدر فیلمای خوب دیدم و کتابای معروف خوندم:| میگم چه سایت خزیه که فیلما و کتابایی که من میشناسمو معرفی میکنه:))
اگه تو یه درس خوب باشم و تستای فلان کتاب کار رو خوب بزنم نمیگم ای ول چه خوب یاد گرفتم یا تو این درس چه خوبم:| بلکه میگم چه کتاب کار آبکی و مسخره ایه که حتی من جلبک هم تستاشو خوب م
هفته ی خوبی بود . اصلا یادم نیست چطوری شروع شد:/ و اینکه استرس گرفتم که نکنه وقت کم بیارم:/ و فعلا پناه بردم به انیمه دیدن:/بیست و چار دقیقه ای که براش لحظه شماری میکنم :/ در واقع به خاطر انیمه س که میخوام درسه رو زود تموم کنم :// و هیچ انگیزه ی دیگه ای وجود نداره :/ البته ممکنه بعضی اوقات از 24 دقیقه خیلی فراتر بره =| خلاصه که در حال دیدم Ergo proxy ام و قسمت 18 ام هنوز :/ و به جز همه ی جذابیت هاش اهنگ اخرش پارانوئید اندرویدِ ردیو هده DD: ....:| اره چیز ذوق کردنی ای
مشاورمون اومده بود راجع به یکی از مراجعینش حرف میزد که به‌شددددت مشکلات خونوادگی عجیب غریبی داشته و ترازش ۵۲۰۰ بوده. طی یک آزمون انقدر تلاش کرده و برنامه رو مو به مو اجرا کرده(همون برنامه لعنتی‌ای که ماام داریمش) که ترازش شده ۶۸۷۷ و مشاورمون میگفت عجیبه. آدم عجیب غریبیه. من میگم آدما وقتی درد و رنج واقعی(نه این چسناله‌های شکست عشقی و آی مامانم گفت بالای چشمم ابروعه) رو می‌چشن، مرزها رو می‌شکونن. کاری ندارن قبلا کسی تو این مدت زمان تونسته ر
یه جورای حس کانگورو بودن بهم دست داده =/// به همون اندازه بی شعور و نفهم
فردا امتحان میان ترم روانشناسی دارم به علاوه کوییز آناتومی و البته کوییز بیوشیمی عملی !!!! همگی در یک روز =|||
ساعت ۱۰ و نیم شب شده و هنوز جرئت نکردم برم سراغ جزوه
دوستان علوم پزشکی شیراز که روان با دکتر مانی یا دیگر دوستان داشتن (جزوه ها یکیه) میدونن که چقدرررر جزوه ی مضخرف و نامفهومیه اصن جمله بندی ها غلط و غیر قابل فهم
باید اینم عرض کنم روانشناسی حضور غیاب نمیکنه و درنتیجه ب
سلام
نمی دونم چه موقعیتی براتون پیش اومده که باعث شده این حس رو نسبت به کتابهای درسی تون داشته باشید ; ولی من دو حالت رو فرض می کنم و بر اساس اون جواب میدم .
یه حالتی که ممکنه پیش بیاد ، اینه که شما مشکلات و درگیری های ذهنی دیگه ای داشته باشید و نتونید به اندازه کافی بهش فکر کنید یا نتونید حلش کنید و در این شرایط ، وقتی به سراغ درس خوندن میرید ، همه دقو دلیتونو سر کتابا خالی می کنید و نسبت به کتابها احساس تنفر پیدا می کنید .
اگه این شرایط براتون پی
این تئوری میگه که هر چی جمعیت بیشتر باشه احتمال اینکه افرادی مث موزارت و ناپلئون و بیل گیتس توی جامعه به وجود بیاد بیشتره. حالا اینکه چقدر این نظریه درسته رو نمیخوام راجع بهش‌حرف بزنم ولی یه چیزی ذهن منو خیلی مشغول میکنه.
من بر این باورم که هر کس یه استعداد و توانایی داره که اگه کشف بشه اون فرد توی اون زمینه یه جورایی نابغه میشه و بهترین اثرش رو روی جامعه و کره ی زمین میتونه بذاره. به نظر من خودشناسی دقیقا پیدا کردن همین استعداده. ینی بالاتری
.
سلامعزاداری هاتون قبول حققبول که تو معرفی کتاب کم گذاشتمولی مدتیه که واقعا چیزی نخوندم که بگم عجب کتابی بود وهمه باید بخوننش!! از بس کتابا به فنا رفتن.ولی این خلاصه کتابای اخیر رو از من بپذیرین اگر سلیقه من رو قبول دارین
۱.وریا(سید زهرا محمدی) از کتابای به شدت خوب روزگاره❤❤
۲.زن آقا(زهرا کاردانی) اینم در سبک خودش از کتابای حال خوب کن روزگاره❤
۳.فرمان روای مه(مهدیه ارطایفه) نخونی ضرر کردی خصوصا اگه طلبه باشی! چون  موضوع قشنگی رو مطرح کرده.بحث
چرا بعضی از چیزهایی که معلم ها در کلاس های خود به بچه ها میگویند، به این سادگی ها از یاد نمی روند و گاهی تا آخر عمر در زندگی دانش آموزان می مانند؟! (بخشی از مقدمه کتاب فیزیک دوازدهم فرید شهریاری)
ولی من همیشه مقدمه های کتابا رو میخونم گاهی چند بار میخونم. بعضی وقتها تمام معیار های من برای یک کتاب خوب فقط یک مقدمه خوبه! عجیبه ولی تا به حال نشده کتابی رو که بخاطر مقدمه خوبش خریدم بد از آب در بیاد!
فکر نمی کنم تو رنج سنی من کسی باشه که اسم بهمن بازرگا
دیانای عزیزم.
حتی فکرش رو هم نمی تونی بکنی که اون سه دقیقه تلفنی که به من زدی چقدر برام ارزش داشت. اینکه خوندی، و حتی اینکه می خوای وبلاگ بزنی...مثل یه گلبرگ گل ساکورا بود تو تاریکی شب.
رتستی، کتابخونمون راه افتاد. دوستیمونم راه افتاد. یه گروه چهار نفره شدیم. یه دختر مرموز، یه مو بور مطمین به خود، یه انیمه گرلی که انیمه نگاه نمی کنه و...من.
ما چهار تا رفتیم تو کتابخونه تازه باز شده مدرسه و ... خوش گذروندیم. کتابای مزخرفی داشت ولی...تو خود کتابا یاددا

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها